-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 13:25
یه دوست پسر هم نداریم اون یه طرف، همه پسرها یه طرف… پ ن: بعد دو دل باشیم کدوم طرف بریم.. این طرف؟ یا اون طرف؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 00:18
بهت اعتماد میکنم. نه به خاطر اینکه قابل اعتمادی. به خاطر اینکه اعتماد کردن رو دوست دارم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:41
تازگی ها دوباره می بینمت.تازگی ها زیاد دوباره میبینمت. تازگی ها جور دیگری می بینمت.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 23:30
از همه نبودنها و کم بودنها و ناقص بودنها حالم به هم می خوره. دنبال یه بود می گردم که کمبود و نبود نداشته باشه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 23:43
دو زانو بشین.اینطوری پات توی گلیم من نمیاد.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 00:42
و لی بعد خواب میبینم. + چه خوابی؟ - این خواب و که، که من رو یه سکو ایستادم و تو داری با یه قطار میری، تو میری و میری و میری و میری و من غرق عرق از خواب بیدار میشم. - یه خواب دیگه هم هست، که تو لخت کنار من خوابیدی. من میخوام که لمست کنم ولی تو نمیذاری و اون طرف و نگاه میکنی. ولی من هر جوری که هست لمست میکنم. روی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:32
«معشوق بودگی» مهارتی است برای خودش. باید گاهی سکوت کنی. بگذاری عاشق ات باشد. بگوید:« دوستت دارم.» بگوید:«بانویی...» بگوید: « روی چشم های من باش» و تو فقط نگاهش کنی. با همهی وجودت بشنوی ... با ولع بنوشی... مثل زنی باشی که دارد بارور میشود... میمکد و بار میگیرد. گاهی باید لذت ببری از دیده شدن. بلد باشی چطور راه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 18:58
اسپرسو دوست دارم. خیلی به من شبیهه. تیره...تلخ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 18:53
میگه:اشتباه میکنی. راست میگه. اشتباه هام رو ترک میکنم. حتی اگه تو یکیشون باشی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 18:47
د یگه از الان به بعد تو سمت تو من سمت من.....! !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 00:33
میتونم یه پیشنهاد بی شرمانه بهت بدم؟ میتونی ولی دقت کن چون ممکنه بپذیرم..!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 01:34
چه احساسه خوبیه تزریقه آدرنالین تو رگات....... یادم باشه ازین به بعد همیشه ازین دروغا بهت بگم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 01:24
از ماشین حساب خوشم میاد درباره ی آرزوهام فقط جواب میده نه نظر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 01:20
یا من تازگی خیلی حساس و بدبین شدم یا واقعا ک....ونت میخاره!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:59
شاهد باشینا خودش گفت برو شیطونی کن...................!!! ! !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:12
هرگز از مرگ نهراسیدهام، جز الان که عزراییل با داسش ایستاده بالا سرم و دستی دستی میخواد با داس تو دستش داس داسیم کنه!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:10
خواهش می کنم پیدات شه. تا یه نامه ی آب دوغ خیاری به سبک فیلم ها ی هندی برات ننوشتم و بعد اش هم خودم رو از این پل عشاق همین بغل_ که فقط شیطون می دونه این جفت هایی که روش قرار می ذارن دولا شدن و بِر و بِر به چی ِ اون رود لجن نگاه می کنن_ پرت نکردم پایین تا یک هفته بعد جنازه ام رو پیدا کنند و تو رو بخوان برای شناساییش و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:05
واست یه چمدان بزرگ خریدم از همین هایی که نمیدونم از کجای گاو میسازند که یه عمر دوام می یاره . بلیط ت رو هم گرفتم واسه ی همین امشب راستش بلیط برگشتو دیگه نگرفتم پول هم توی حسابت هست ...ان قدر که بشه یه چند سالی برنگردی عزیزم...!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:04
وقتی گونه اش را بوسیدی، نگران رد رژ لبت نباش... سریع با انگشت هایت روی رد بوسه ات نکش... اصلن فکر نکن به «رد»ها . کیف کن. بگذار ردت بماند. بگذار آن ٣/٠ ثانیهی پایانه های حسی لبات هی کش بیاید. او هم اگر «او» باشد، به ردش فکر نمیکند. میمیرد در لذت لطف و نرمای لب هایت.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:04
گر دیدی داری پنهان می کنی، اگر دیدی هوس کرده ای فشارش بدهی توی بغلت، اگر دیدی گاهی جلوی خودت را میگیری که نگویی « بمان» ، بترس. بترس از وسوسه ی مالکیت!
-
افول
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:02
در حال سقوطم. سقوط رو به بالا!!!
-
an innocent affair
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 00:01
میخواستم بپرم وسط حرفش و بگویم: « میخواهی به خاطر ترسِ از دست دادن، هیچ وقت به دست نیاوری؟!» نگفتم. مغرور است. دلگیر میشود. راست میگفت البته.میگفت :« از کجا معلوم که با هم باشیم و روزی تو دلت نخواهد با کس دیگری باشی؟ یا من. یکهو آدم یک نفر را یک جایی، توی خیابان، توی دانشگاه، توی مطب، میبیند و چیزی درونش پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:59
می دانی ... شانه هایت خیلی مناسب نیست . وگرنه که حرف برای گفتن بسیار است .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:58
گاهی فقط از یکی انتظار داری درست شناخته باشدت، بعد وقتی این انتظار هم برآورده نمیشه انگار با سر افتادی ته دره. فیلم the wall راجرواترز رو دیدین، مخصوصا اون صحنه ای که رو دیوار داره دنبال یه روزنه میگرده، الان من دقیاقا در همون وضعیت به سر میبرم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:58
این روز ها بیش از هرچیز به روابطم با آدم ها فکر می کنم. به دوستان قدیمی، به دوستان جدید، دوستان مجازی و از همه مهمتر دوستان نصف و نیمه که باید هر چه زودتر تکلیفشان را مشخص کنم.
-
انزوا!
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:57
دلم نمی خواد کسی اولویت اولم باشه که اولویت اولش نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:57
دیازپام 10 به خودم میخورانم واسه ی گذر روزها و مخصوصا شبها!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:56
تازگیا شبا عاشق میشم صبح فارغ...! ! !
-
looool
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:56
شکس پیر وقتی عاشق شد خندید.... نیچه وقتی عاشق شد گریست.... و تو وقتی عاشق شدی ریدی.....!!!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:55
پنج شیش باری شد که رفتم پیش اش . اما بی وجدان نکرد حتی یکبار آن ماسک بی صاحاب را که نصف صورتش را گرفته بود کنار بزند این اقای دندانپزشکمان.....