-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:54
بعضی آدم ها هدف عشق های ماندنی می شوند، بعضی هدف عشق های رفتنی، و بعضی نه. کسانی هستند که عشق را مثل فرزند ناخواسته ای که باید خدا را به خاطرش شکر کرد حفاظت می کنند تا با بزرگ شدنش عصای دستشان باشد کسانی هستند که مجبورند یک عمر از دست عشقی که نمی خواهند شامل حالشان شود فرار کنند. کسانی هستند که یک بار روی آوردن عشق به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:54
طفلکی٬ تا حالا هیچوقت به مظلومیت و مهربونیش دقت نکرده بودم . تو همه عمرم بهترین دوستم بود و من نمیدونستم !! اینو میخوام پس مال من ... اینو نمیخوام باشه واسه تو .همیشه همیشه همین بوده بدون یک کلام اعتراض ! میخوام عوض شم. میخوام دیگه خودخواه نباشم .واسه همین از امروز همه چیزای خوب و قیمتیم مال تو ٬ آشغالا مال من ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:53
باحالیش به اینه که هرکی هر موقعی هر تصمیمی گرفته ، بهترین کار رو کرده . خیلی خوبه.. این خیلی خوبه..
-
...
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:51
فکر میکنم آن زمانها که مثلن یک ماه، سه ماه، یکسال طول میکشید که آدمها با کالسکه و گاری و قایق از این سر دنیا بروند آن سر دنیا چقدر همهچیز بهتر بود. آن زمانها که بعد از چندماه نامهای میرسید که هی فلانی من رسیدهام ینگه دنیا و ملالی نیست جز دوری روی ماه شما. آدمها فرصت داشتند که عادت کنند، که هضم کنند رفتن...
-
!
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 23:47
بترس از مردهایی که همه جای خانه شان دستمال کاغذی پیدا می شود. بترس از مردهایی که انگشت های نوازشگرشان پستی و بلندی های بدن ات را هنرمندانه پیدا می کنند. بترس از مردهایی که آدامس کبالت توی داشبرد ماشینشان، توی کشوی میز مطب شان،یا طبقه سوم کتابخانه شان پیدا می شود. بترس از مردهایی که فرق Always و Alldays را می دانند....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 01:01
اصلن می دانی چقدر« دلم برایت تنگ شده الاغ!» با « دلم برایت تنگ شده » فرق دارد؟؟ فقط شیطنت اش نیست که لذت بخش اش می کند، انگار آدم می خواهد مهربان بودنش را، خوب بودن اش را پشت این بد و بیراه ها پنهان کند. انگار یک جور هایی خجالت می کشد. و این خجالت چه دوست داشتنی ترش می کند. فقط هم این نیست. گاهی وقت ها کلمه های...
-
لاجورد خالص
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:29
قبلا بهت گفته بودم... که وقتی خودت رو میزنی به خواب، من خوابم می بره!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:28
درد بزرگیه دریده شدن بکارت روح آدم!! دوخت و دوز تو کارش نیست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:27
دکترم میگه رومانتیسم گرفتی. درمونشم اینه که یکی هی بهت چای بده و هی ماچت کنه و قربون صدقهت بره..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:20
گفت: « خوابت رو دیدم.» من الاغ نبودم، دختر بودم که تا بیست سالگی نمیدانستم مرد ها همه خواب میبینند.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 16:19
ح واسم نبود. نمی دانستم خب. کسی به من نگفته بود وقتی ظرف های ناهار دو نفره ای را می شویم، باید حواسم باشد پیش بند بپوشم... یا لااقل اینقدر جلوی پیراهنم را خیس نکنم. کسی نگفته بود. من هم نمیدانستم قرار است بعدش بیاید و شانه هایم را بگیرد و بچرخاند و به خودش بچسباندم و بگوید: ... واااای!! چقدر خودتو خیس کردی دختر!
-
ابراز عشق
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 14:25
احمقانه است، میدونم. اما دلم میخواد یه «موجود»ی دور و برم باشه، تا بتونم ساعت آنتی بیوتیک خوردنش رو بهش یاد آوری کنم...